وقتی در دورۀ ابتدایی درس می خواندیم یک روز که بعد از ناهار برای شیفت دوم به مدرسه رفتیم در حیاط مدرسه ده پانزده نفر دختر و پسر با لباسهایی تمییز و سفید توپ بازی می کردند بعضی از آنها عینک داشتند و قَلَمی هم صحبت می کردند ، بعضی کلاه و شال داشتند . تا اینکه ساعت دو بعد از ظهر شد و زنگ به صدا درآمد . همۀ دانش آموزان طبق معمول به صف شدند و آن بچّه ها همین طور بازی می کردند بعد یک نفر مرد چاق و تنومند از داخل سالن آمد روی سکّو . من نمی دانم او چه کسی بود رئیس اداره بود ؟ مدیر کُلّ بود ، نمایندۀ مجلس بود ؟ . ؟ مقداری برای ما صحبت کرد ، گفت : من بسته های بهداشتی برایتان آورده ام تا استفاده کنید و تمییز باشید بعد آن بچّه ها را که همان طور مشغول توپ بازی بودند صدا زد و از آنها خواست تا بیایند رو به روی ما دانش آموزان به صفّ بایستند . ده پانزده دختر و پسر تمییز رو به روی ما به صف ایستادند و بعضیهاشان با همدیگر می خندیدند . سخنران ادامه داد نگاه کنید چه بچّه های تمییزی هستند ، شما هم از این بسته های بهداشتی استفاده کنید تا اینطور تمییز و مرّتب باشید .
بچّه ها ناهار خورده بودند و بعد آمده بودند مشغول بازی شده بودند . معاون مدرسه آمد توی صفّها را نگاه می کرد و بعضی از دانش آموزان که از بچّه های دوستانش بودند را از توی صفّ بیرون می آورد و می گفت : بروند به داخل سالن مدرسه ، در واقع آنها می خواستند پس ماندۀ غذای آن بچّه ها را بخورند ، وقتی بر می گشتند که دوباره در جای خود قرار گیرند چشمانشان برق می زد و با پشتِ دست یا آستینشان لبهایشان را پاک می کردند .
بسته های بهداشتی را توزیع کردند تقریباً داخل هر نایلون ؛ یک هولۀ دستی ، یک مسواک ، یک خمیر دندان ، یک صابون داشت ممکن بود یک بسته یک مورد کم داشته باشد و به جایش مورد دیگری داشته باشد . ما بسته ها را گرفتیم و خوشحال شدیم .
همانطور که گفتم : ساعت دو بعد از ظهر بود همه ناهار خورده بودیم و به مدرسه آمده بودیم و هر کسی را که از داخل صفّ بیرون می آوردند که برود غذا بخورد می رفت ، معاون مدرسه قُرعه را به نام آن ده دوازده نفر انداخت . و الّا همه گُرسنه بودند !
در همان ایّام وقتی تغذیه شیر پاکتی می دادند بعضی از همان بچّه های گرسنه شیر پاکتی را محکم به دیوار می کوبیدند یا با لگد محکم می کوبیدند که بترکد و صدا بدهد یا شیرش فوران کند و در و دیوار را پُر کند می خواستند وانمود کنند که شیر پاکتی به درد نمی خورد و ما شیر پاکتی نمی خوریم . امان از کمبود !! فغان از حقارت !
من و برادرم پاکتهای شیر را به خانه می آوردیم و استفاده می کردیم خیلی از بچّه های دیگر هم بودند که شیرها را استفاده می کردند . آنها حاضر بودند پاکتهای شیر را به دیوار بکوبند امّا به دیگرانی که استفاده می کنند ندهند !
حال و هوای من در 35 سال پیش
این نامه را من از جبهه برای آقای جواد اصغری از مربیانِ ما در پادگانِ مالکِ اشترِ زنجان فرستاده بودم ، بعد از 35 سال اخیراً در قسمتِ نظراتِ وبلاگ خطّۀ فریومد ، ایشان نوشته که من آن نامۀ شما را دارم و گاهی می خوانم . این بزرگوار لطف کرد و نامه را برای من فرستاد . در آن روزگار من دانش آموز کلاس سوم دبیرستان بودم .
.
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کِی کنم باز ؟!
سلامٌ علیکم ـ خدا قوّت
به خدمتِ برادر عزیزم جانبِ جواد اصغری
این نان را کِه پخته است ؟ نانوا . همان نانوایی که دوستِ ماست .
این بنا را کِه بنا نموده است ؟ بنّا . همان بنّایی که دوست ماست .
این نامه را کِه نوشته است ؟ مهدی . همان مهدی که نمک نشناس است .
شاید آن برادرِ مهربانم انگشتِ شگفت به دهان گرفته باشد و با خود بگوید : چطور بعد از چندین مدّت حالا از ما یاد کردید ؟! بله اَمان از دستِ این انسانهای جهول چون من و اَمان از دستِ این شاگردانِ نمکدان شکن ! برادر عزیز همیشه به یادتان بوده و می باشم و خوبیهای آن مربّی گرانقدر و لبخند محبّتتان که به همراه داشتید در فکرم متجلّی است . من فکر می کردم که با این همه گُناه و اشتباه افراد از من متنفّرند چون گاهی اوقات چهره ها نمایشگر است و مانندِ فیلم درونِ انسان را عیان می کند ، غافل از آنکه خالصان خودشان . دیگران می پندارند . بلی برادرم هر چند تا حالا دستِ بیعت داده بودید ولی ما متوجّه نبودیم . اینک دستتان را به گرمی می فشاریم . برادرم هر چند چندی است که از دیدارتان محروم مانده ایم و شاید لایق نیستم که چشمانِ کورم صورتِ هر انسانی را ببیند انسانهایی که خالص و مخلص درگاهش هستند . آنان که به ما درس آموختند قدرشان را ندانستیم در حالی که مولا علی (ع) می فرماید : هر کَس که یک کلام به من بیاموزد مرا بندۀ خودش قرار داده است . به هر حال مشتاقِ دیدارتان هستم و با دیدنِ عکستان در دستِ برادر خُراسانی بسی خوشحال شدم . آری جانم اینک افسوس می خورم ای کاش شاگردِ خوبی و منظّمی برایتان می بودم تا حالا شرمندۀ شما نمی بودم . هر چند خود می دانم هذیان می نویسم و در مقابلِ شما برادر بزرگوارم قلم روی کاغذ گرفتن کاری خطاست . شاید هم بگویید : . آره تنبلی دامنش را گرفته یک عدد نامه برایمان پُست نکرده حالا می خواهد با این گردنکَجیهای شیطانی التماس کند که خطایش را نادیده بگیریم . آخر برادرم بخششِ بزرگواران زیاد است . چُنانچه از درگاهِ لطف و مرحمت جویای حالِ بندۀ روسیاهی [ را خواسته ] باشید ؛ چه بگویم ؟ هیچ وقت گدایی را در کنارِ خیابان دیده اید که چگون تضرّع می کند ؟ چگونه ملتمسانه می خواهد که رحمی به او بنمایند ؟ بیایید و این انسان مسخره را عفو کنید . این انسان دیوانه وار در دریای لجنزار مشغول شده امّا چون برادرم طالبِ عفو و خواهانِ شفاعتِ شماییم .
باری برادرم علی خدمتِ شما سلام می رسانند . خدمتِ تمامی برادرانی که در حقِّ ما زحمت کشیدند سلامِ فراوانی می رسانیم . برادرانِ این پایگاه سلامِ خود را به خدمتِ شما عرض می دارند .
.
دانم قلم در خدمتت وامانده باشد در اَدا
من نالم و گوید درون گو بهترا ، گو بهترا
.
کسی که خِرَد را ندارد زِ پیش
دلش گردد از کَردۀ خویش ریش
زِ دشمن شنو سیرتِ خویش که دوست
هر آنچ از تو آید به چشمش نت
.
برادرم مَثَلِ کار ما مِثلِ آن شده که می گوید :
اگر خواهی که خاکم [ را ] بوسه دادن
رُخم را بوسه دِه اکنون همانم
خدا حافظ ـ بندۀ روسیاه درگاه خدای ـ مهدی یاقوتیان ـ 3 / 10 / 1363
خدایا دستگیرمان باش ، خواستیم به ریسمان تو چنگ زنیم نتوانستیم ، خدایا آیا ما لایق هستیم که از صراط نلغزیم ، ای خدا و خداوندِ جهان ـ آمین ای پروردگارِ جهانیان
سربدار يا سربدال ؟
اين اصطلاح در بعضى منابع بهصورتِ سربدال » آمده كه قابل توجّه است . سربدال » بايستى مخفّف سرابدال » بوده باشد .
اَبدال جمع بَدَل است . اين اصطلاح ، در طريقتِ صوفيان يكى از درجاتِ سلسله مراتبِ تصوّف بوده است . آنها نفوذِ عميقى در بينِ مردم داشتند و خصوصاً در حفظِ نظم و نَسَقِ مَحلّات و كُوى و بَرزنِ شهرها نقشِ زيادى اِعمال مى كردند . اَبدال در سلسله مراتبِ صوفيان ، پنجمين درجه بود . اين سلسله مراتب ، دَه درجه داشت كه عبارت بودند از : ( ١ ) اَقطاب ؛ ( ٢ ) امامان ؛ ( ٣ ) اوتاد ؛ ( ۴ ) افراد ؛ ( ۵ ) اَبدال ؛ ( ۶ ) نُجباء ؛ ( ٧ ) نُقباء ؛ ( ٨ ) عَصایب ( قُشون ) ؛ ( ٩ ) حكما يا مفردون ؛ ( ١٠ ) رجبيون
اَبدال ، كه رقباء يا محافظين هم ناميده مى شدند ، در همه جا بودند. از كارهاى آنها پيروزى بر دشمن و دفعِ مصایب از سر مسلمين بود . اين اصطلاح در طرایقِ دراويش نيز به كار مى رفت .
اَبدال بعدها معنى عوض كرده و در ميانِ لوطيها و پهلوانان نيز به كار گرفته شد .
سربدال » سردسته و رئيس اَبدال » را مى گفتند . از آنجا كه در عهدِ سربداران ، تصوّف و عرفان مقام والايى يافته بود و جناحِ شيخيان را دراويش نيز مى ناميدند ، لذا مورّخين اصطلاحِ سربداران » را در خصوص آنها به كار برده اند . با اينكه از سلسله مراتبِ تصوّف در ميانِ شيخيان چيزى ننوشته اند ، ولى امكان دارد كه اين سلسله مراتب در بينِ آنها نيز معمول بوده است . اين را از اصطلاح سربدالان » كه بعضى از مورّخين درباره آنها به كار برده اند ، مى توان دريافت .
قيام شيعي سربداران ، یعقوب آژند ، نشر گُستره ، چاپ اوّل ، 1363 ، ص 353
در فرومد هم کلمۀ شمال » به جای بادِ شمال » یا نسیم شمال » به کار می رود .
شمال = نسیم شمال
در سنۀ ستّ و خمس مأئه به شهر بلخ در کوی برده فروشان در سرای امیر ابو سعد جره ، خواجه امام عمر خیّامی و خواجه امام مظفّر اسفزاری نزول کرده بودند و من بدان خدمت پیوسته بودم . در میان مجلس عشرت از حُجت الحقّ عُمر شنیدم که او گفت :
گور من در موضعی باشد که هر بهار ، شمال بر من گُل افشان می کند . »
مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چنونی گزاف نگوید . چون در سنهٔ ثلاثین [ ۵۳۰ق / ۱۱۳۶م ] به نیشابور رسیدم ، چهار سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود . آدینه ای به زیارتِ او رفتم و یکی را با خود ببُردم که خاک او به من نماید . مرا به گورستان حیره بیرون آورد و بر دست چپ گشتم . در پایینِ دیوارِ باغی ، خاک او نهاده و درختانِ اَمرود و زردآلو ، سر از باغ بیرون کرده و چندان برگ و شکوفه بر خاکِ او ریخته بود که خاکِ او در زیر گُل پنهان شده بود و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم . گریه بر من افتاد که در بسیط عالَم و اَقطار ربع مس او را هیچ جای نظیری نمی دیدم . ایزد تبارک و تعالی جای او در جنان کُناد بمنّه و کرمه . »
چهار مقاله ، نظامی عروضی سمرقندی ، ص 100 ـ 101
ذکر مَلِک الافاضل امیر محمود اَلمُشتَهَر بابن یمین رَحِمَهُ الله
و هو محمود بن یمین الدّین الفریومدی
دولتشاه سمرقندی
بیت :
چُنان بُود پدری کش چُنین بُوَد فرزند
چُنین بُوَد عَرَضی کش چُنان بُوَد جوهر
اَلحقّ امیر محمود از فُضلای عهدِ خود بوده ، اخلاقِ حمیده و سیرتِ پسندیده داشته ، طبعِ ظریف و سخنِ دلپذیر دارد و از دهقانی نان حاصل ساختی و فُضلا و فُقرا را ضیافت کردی و اَکابر او را حُرمتی زیاده از وصف می داشته اند و اَلیَوم در ایران و توران سخن او را می خوانند به تخصیص مقطّعاتِ او که در مجالسِ سلاطین و حُکّام و صدورِ وزرا و فُضلا قَدر و قیمتی دارد امّا در این کتاب یک قطعه و دو رُباعی ثبت نمایم . قطعه :
ای دل آگه نیستی که از پیکرت بادِ فنا
ناگَه انگیزد غُباری چون زِ میدان گَرد گُرد
ز ابرِ خِذلان زَمهَریرِ قَهر چون ریزان شود
هر که دارد بُردِ طاعت ، جان زِ دستِ بَرد بُرد
در مُصیبت ناله کم کُن زآنکه این ماند بدانک
بَرّه را می بُرد گُرگ و اُشتُلُم میکَرد کُرد
هر که را بود اختیاری وقتِ فُرصت فوت کرد
چون بمُرد آن ناسپاسِ بی خِرَد نامَرد مُرد
ساقیا درمان ندارد خُشک ریشِ روزگار
بادِه در دِه تا فرو شویَم زِ رویِ دَرد دُرد
دَم مزن ابن یمین از دَهر که این نامهربان
بس امیر و پیشوا را استخوانها خورد خُرد
و لَهُ ایضاً هذا الرُّباعی :
خواهی که خدا کارِ نکو با تو کند
و ارواحِ فَلَک را همه رو با تو کند
یا هر چه رضایِ او در او نیست مَکُن
یا راضی شوی هر آنچه او با تو کند
و امیر محمود مدّاحِ جماعتِ سر به داران بوده است و در شُهور سنۀ خَمس و اَربعین و سَبعمَائة ودیعۀ حیات به موکّلانِ قضا و قَدَر سپُرد و در وقتِ وفات این رُباعی انشا کرد . رُباعی :
منگر که دلِ ابن یمین پُر خون شد
بنگر که از این سَرای فانی چون شد
مُصحَف به کَف و روی به رَه چشم به دوست
با پیکِ اَجَل خنده ن بیرون شد
و او راست این قطعه در مراتبِ وجودِ انسانی ، قطعه :
زدم از کَتمِ عَدم خیمه به صحرایِ وجود
وز جَمادی به نباتی سفری کردم و رفت
بعد از اینم کِششِ طبع به حیوانی بُرد
چون رسیدم به وی از وی گُذری کردم و رفت
بعد از آن در صدفِ سینۀ ایشان به صفا
قطرۀ هستی خود را گُهری کردم و رفت
با ملایک پس از آن صومعۀ قُدسی را
گرد برگشتم و نیکو نظری کردم و رفت
بعد از آن رَه سوی او بُردم و چون ابن یمین
همه او گشتم و تَرکِ دگری کردم و رفت
و مَرقدِ مُنوّرِ او به فریومد در صومعۀ والدِ اوست در پَهلوی والد روّحَ اللهُ روحَهُما و اَرسَلَ الیه فُتوحَهُما .
تذکرة الشّعراء ، دولتشاه سمرقندی ، به تصحیح ؛ ادوراد براون ، انتشارات اساطیر ، چاپ اوّل ، 1382 ، ص 275 ـ 277
قتلِ خواجه وجیه الدّین زنگی [ 685 هـ ]
و چون قاضی مَحکمۀ اَزَل به قلمِ قضا نوشته بود که خطّۀ خُراسان از اَشراف و اَعیان خالی ماند [ هم ] در تضاعیفِ این حالات به سَعایتِ اَرکانِ دولت ، مَزاجِ ایلخان بر خواجه وجیه الدّین زنگی که در مَکارمِ اخلاق و مَحاسنِ اوصاف سرآمدِ سرورانِ آفاق بود مُتغیّر شده فرمان داد تا او را بگرفتند و خواجه چون دانست که مهمِّ او خالی از صعوبتی نیست به خواصّ و مقرّبانِ پادشاه ضراعتنامه ها نوشت از آن جُمله در مُفَتَّح مکتوبی که به طوغان قُهستانی اِصدار کرده بود ، در تضرّع و تشفّع مبالغه ها نموده این بیت درآورد : بیت
بُوَد جانا غمِ هجران تو هر باری سخت
رحم کُن بر من دلخسته که کار این بار است
و عاقبت او نیز به تیغِ ت و قَهر کُشته شد . مرقدِ صاحب دیوان و اولادِ آن جناب در چَرنداب تبریز است . و الله اعلم .
تاریخ روضۀ الصّفا ، مجلّد پنجم ، تألیف میرخواند ، تصحیح ؛ جمشید کیانفر ، انتشارات اساطیر ، چاپ دوم ، 1385 ، ص 4165 ـ 4166
ذکر فاضل معنوی سعید هروی رَحمَة الله علیه
دولتشاه سمرقندی
زیباسخن و لطیف طبع بوده ، از اَقرانِ قاضی شمس الدّین طبسی بوده است و مدّاح خواجه عزّالدّین طاهر فریومدی است که در زمان سلطنت اولاد چنگیزخان وزیرِ مُلک خراسان بوده است و در شهر طوس مَسکن داشته و به روزگارِ هلاکوخان به سعی امیر ارغون آقا از وزارت عَزل شد و مبلغی مصادره داد و خواجه وجیه الدّین زنگی وزیر به استقلال بوده و پسر خواجه عزّالدّین طاهر است .
و سعید بسیار نازک سخن است و پوربها شاگردِ سعید است و در مدحِ خواجه عزّالدّین طاهر این قصیده سعید گوید . قصیده :
به جهت قطع نت با تأخیر چند روزه درج شد .
درباره این سایت